داستان

اين وبلاگ مطلق به دبيرستان اكبريه ۱(تبريز) و عموم عزيزان مي باشد.

داستان

۳۸ بازديد

جواني با دوچرخه اش به پيرزني برخورد كرد ، به جاي عذرخواهي و كمك كردن به پيرزن شروع به خنديدن و مسخره كردن ان كرد ، سپس راهش را ادامه داد و رفت.

 پيرزن صدايش زد و گفت: چيزي از تو افتاده است جوان به سرعت برگشت و شروع به جستجو نمود.

پيرزن به او گفت مروت و مردانگي ات بر زمين افتاد ،  هرگز آن را نخواهي يافت زندگي اگر خالي از ادب و احترام و  اخلاق باشد هيچ ارزشي ندارد!!........

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.